بهار، صبح سال ، آغازی دوباره، سفری جدید و حرکتی نو. نه راه رفتن بر زمین و نه پیمودن خاک. سفر به کمال و حرکت به وادی عشق، مقصود آفرینش.
بهار با لبخند شروع میشود. لبخند شکوفههای درخت. سفید و صورتی و رنگ رنگ. چه قدرتی دارند این لبخندها. پرندگان را به آواز و نوا، چرندگان را به تحرک و جهش و آدمیان را به شادی و خروش و سرزندگی و انگار یادآور آنچه هستند و آنچه باید باشند در نوین سال پیش رو. همه از سبزی طبیعت و شکوفه و برگ درخت شادند، یک شادی مشترک.
کودکان به شمار تولدشان، تولد درخت را دیدهاند و شاید این خود دلیلی باشد برای شادتر کردن دنیای شاد و با صفای آنان که همچون آهو صحرا و جویباران را در مینوردند و بی ریا و پاک دست در دست همسالان خویش حلقهای به دور درخت میزنند و بدون آنکه بدانند چرا، گرد آن میچرخند، شعر میخوانند و دستان هم را میفشارند. درخت شاهد مستی و سرور آنهاست.
باران میبارد، عاشقی در گذر است، جلوه شکوفهها و برگهای ظریف و کوچک درخت در دیدگان او ناگاه یاد او را به معشوق پیوند میدهد و او را به مدح و ثنا وا میدارد .
همه و همه خوشحالند. عشقبازی شکوفه و شبنم هر شاهدی را مبهوت میکند. داستانها دارد و درسها باید دید و درک کرد.
گل، برگ، میوه، ریشه، تنه، شاخه، سایه، سبزی، همه و همه این سفر را شروع میکنند تا شاید سیر تکامل صفاتی را بیاموزند. ایثار، امید، احسان، استقامت و وفاداری و از همه مهمتر زیبایی …
همدم شب و سکوت شب بوده و باران بهاری را دریافته. پذیرای برکت خورشید بوده ، عابران را سایبان و منظری زیبا
جلوهای خوش برای طبیعت، تا شاعران بتوانند طبعی خوشتر بیابند و اشعاری لطیفتر بسرایند و عاشقان و رهگذران را یادآور لطف و معشوق و دوست.
تابستان است. برگها پرتر شده و گویا سیرتر. نور خورشید هم شدیدتر و داغتر. این طرح حکمت دادار بزرگ است. مردمان میخورند و میآرمند و حس زیبا دارند. پرندگان شادند. بهترین روزهای عمرشان است پروانهوار با درخت عشقبازی میکنند، مینشینند، میخورند و پر می کشند. آواز میخوانند و از آزادی سر خوش.
به برکت وجود درخت با بعضی از آدمها، دشمنی را کنار گذاشتهاند، واسطه خوبی است. درخت نعمت خدا، زیبا و مفید و دوست داشتنی است و مأمنی مطمئن برای پرندگان. او آمده است تا همراهانش را در این میدان رزم بر علیه نادانیها و زشتیها همراهی کند و در آبادانی زمین آنان را یاریگر باشد.
پائیز میآید. گذر زمان برگهایش را زرد کرده، ولی مهرش کم نشده. اومیتواند معلم باشد نه در این فصل که در همه عمر، برای آنان که میبینند و درکش میکنند. برای آنان که دلیل وجود خود را در زمین میدانند و وظیفه خویش را نیز. او نیز آنان را دوست میدارد چون خود چنین است.
او دریافته که سربازی است در لشگر طبیعت و فرمانبردار. باید داشته هایش را مثل میوه، برگ، سبزی... بهتر است بگوئیم زیبایی و شکوه، همه و همه را نثار کند و به مرحلهای دیگر برود. امر،امر آفریدگار بزرگ است و قانون طبیعت. سر خوش است چون به راهی میرود که حکیمی فرزانه او را گفته است. او خاضعانه آنچه روزی مایه زیبایی و لطافت و سبزیش بوده را فرش پای عابران میکند،عاشقانه و مجنونوار... برگهایش را. این نمونه کوچکی است از داستان آفرینش، عشق، هدف و کمال ، فتبارکالله.
زمستان می آید .باید بخوابد، تجدید قوا کند. این را هم آفریدگارش مقرر داشته است. فصلی دیگر و تجلی نمونهای دیگر از زیبایی و عظمت هنرمند بزرگ در آفریدهای به نام درخت. اینجا همبازیش برف است و باد. برف مأمور است از جانب خدای بزرگ که موجودات را در سیاهی و سردی زمستان امیدی باشد و نوری. درخت، برف را بر روی شاخههایش دلسوزانه جای میدهد و از آن با مهربانی میزبانی میکند. او در زمستان تابلو و علامتی است در سفیدی برف برای جانداران که حد و فاصل خویش را بدانند وقتی همه جا سفید است.
سختی صدای باد در را در عبور ازلابلای شاخههایش به موسیقی دلنواز تبدیل میکند. این گوشهای از سمفونی طبیعت است.
یک سال از عمر درخت در حال سر آمدن است. سرمای زمستان را گذرانده، سرخوش و امیدوار از آمدن بهار و بار دیگر نظارهگر لبخند مردمان در جشن شروع بهار خواهد بود. لبخند مردمان از لبخند درخت است، لبخند شکوفهها. خدا میداند از هر درخت چند شکوفه خنده میکند. مردمان از درخت میدانند که بهار آمده. درخت تقویم طبیعت است.